جدول جو
جدول جو

معنی سوخت شدن - جستجوی لغت در جدول جو

سوخت شدن
(نَ / نِ گِ رِ تَ)
از میان شدن طلبی بعلت افلاس یا فرار مدیون و امثال آن. از میان بشدن وامی برای ورشکستگی مدیون و جز آن. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به سوخت شود
لغت نامه دهخدا
سوخت شدن
از بین رفتن نابود شدن یا سوخت شدن مطلب. پرداخت نشدن طلب
تصویری از سوخت شدن
تصویر سوخت شدن
فرهنگ لغت هوشیار
سوخت شدن
ناوصول شدن، ناپرداخته ماندن، از بین رفتن، تباه شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سوخت دان
تصویر سوخت دان
جای ریختن سوخت، جای انبار کردن و نگه داشتن سوخت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سوار شدن
تصویر سوار شدن
بر روی اسب یا مرکب دیگر نشستن، برنشستن
فرهنگ فارسی عمید
(نَ / نِ دَ)
دشوار شدن. مقابل آسان شدن. شدید گشتن:
بروزی کجا سخت شد کارزار
همه بخردان خواستند زینهار.
فردوسی.
، استوار شدن. محکم شدن. مقابل سست شدن:
پند خردمندان چه سود اکنون که بندم سخت شد
گر جستم این بار از قفس بیدار باشم زین سپس.
سعدی.
در دام غمت چو مرغ وحشی
می پیچم و سخت میشود دام.
سعدی
لغت نامه دهخدا
تصویری از سوار شدن
تصویر سوار شدن
بر مرکبی نشستن و از جایی به جایی رفتن رکوب
فرهنگ لغت هوشیار
ساخته شدن کار کسی بر آمدن حاجت وی ساخته شدن کاری را آماده آن کار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساکت شدن
تصویر ساکت شدن
خاموش کردن آرام گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوست شدن
تصویر دوست شدن
همدل و مهربان شدن
فرهنگ لغت هوشیار
بی حس شدن عضوی، باطل شدن حس لمس شده اندامی زنده خواه به علاج و خواه به خودی خود خواب رفتن، کرخ شدن، ضعیف شدن حس
فرهنگ لغت هوشیار
آتش گرفتن مشتعل شدن محترق شدن: شهر سوخت، هر واکنش شیمیایی که حرارت و روشنایی بدهد احتراق. توضیح آزمایش می دهد که تقریبا همیشه ترکیب اجسام با اکسیژن تولید حرارت میکند و اغلب با روشنایی همراه است، صدمه روحی و معنوی دیدن، (بزبان کودکان) باختن در بازی: تو سوختی برو کنار، احتراق. سوختن ستاره، آتش گیراندن در چیزی سوزاندن محترق کردن مشتعل ساختن: نخواهی که باشی چنین تیره روز بدیوانگی خرمن خود مسوز. (سعدی)، روحا صدمه زدن، نابود کردن یا سوختن دماغ. بور شدن خجل شدن، نا امید شدن، یا سوختن ستاره. آن بور که ستاره و آفتاب بهم آید و این نام از بهر آن نهادند که آفتاب را به آتش تشبیه کردند و ناپدید شدن ستاره از دیدار و اندر آمدن او به شعاع آفتاب مانند سوختن و ناچیز شدن باشد
فرهنگ لغت هوشیار
دشوارشدن، مشکل شدن، پیچیده شدن، سفت شدن، جامد شدن، خطرناک شدن، وخیم شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از سخت شدن
تصویر سخت شدن
يصبح صعبا
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از سخت شدن
تصویر سخت شدن
Congealment
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از سخت شدن
تصویر سخت شدن
congélation
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از سخت شدن
تصویر سخت شدن
congelamento
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از سخت شدن
تصویر سخت شدن
جمنے کا عمل
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از سخت شدن
تصویر سخت شدن
застывание
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از سخت شدن
تصویر سخت شدن
Erstarrung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از سخت شدن
تصویر سخت شدن
заморожування
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از سخت شدن
تصویر سخت شدن
zamarzanie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از سخت شدن
تصویر سخت شدن
การแช่แข็ง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از سخت شدن
تصویر سخت شدن
জমাটবদ্ধতা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از سخت شدن
تصویر سخت شدن
congelamento
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از سخت شدن
تصویر سخت شدن
kujifungia
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از سخت شدن
تصویر سخت شدن
凝固
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از سخت شدن
تصویر سخت شدن
קְרוּבָּה
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از سخت شدن
تصویر سخت شدن
凝固
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از سخت شدن
تصویر سخت شدن
pembekuan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از سخت شدن
تصویر سخت شدن
जमना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از سخت شدن
تصویر سخت شدن
bevriezing
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از سخت شدن
تصویر سخت شدن
congelación
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از سخت شدن
تصویر سخت شدن
응고
دیکشنری فارسی به کره ای